افسانه آشتی
«افسانه آشتی» درباره صلح و نیاز بشر به صلح است و در روند افسانه، خواننده با عوامل به خطراندازنده صلح مثل گمگشتگی هویت، سرگرم شدن به برخی امور، فراموشی فرهنگ و اسطورهها و… مواجه میشود. همچنین کتاب با نگاه مردمشناسانه به اهمیت صلح و آسیبشناسی آن میپردازد.
قصه این کتاب درمورد: «مردمان دو سرزمین شیدمه و شیدفر در کنار هم خوشحال زندگی میکردند… آنها در سال، چندینبار با هم جشنهای بزرگ برگزار میکردند… در سرزمین دور بازار بزرگی برپا بود؛ از بزرگترین بازارهای سرزمینها. جادهای به درازی شرق دور تا به غرب دور از کنار این بازار میگذشت. … تا اینکه یک روز سیرک چادر بزرگ رنگینکمانی خود را در مرکز بازار برافراشت و…»
برشی از کتاب:
هر دو پادشاه در کنار هم به پیش عالمان رسیدند. یکی از آنان چند قدم جلو آمد و گفت: «پهلوانان این سرزمین از سر غفلت و حضور سیرک چنان ضعیف شدند که قدرت جنگیدن ندارند و تنها راه مقابله با دیو خشکسالی هم پهلوانان هستند.»
پادشاهان بعد از شنیدن این حرف، کمی آرام شدند و دستور برگزاری مراسم پاسداشت و احترام به پهلوانان را دادند. مردم دستهدسته با آنچه داشتند نزد پهلوانان رفتند و پیشکشهایشان را به پهلوانان دادند و از غفلتشان پشیمان بودند. پهلوانان شیدفُر و شیدمَه کمکم قدرتمند شدند و نیروی از دست رفته خود را با توجه مردم به دست آوردند و دوباره دیو خشکسالی را به بند کشیدند.
این کتاب درباره صلح و نیاز بشر به آن است و در روند افسانه، خواننده با عوامل به خطراندازنده صلح مثل گمگشتگی هویت، سرگرم شدن به برخی امور، فراموشی فرهنگ و اسطورهها و… مواجه میشود. همچنین کتاب با نگاه مردمشناسانه به اهمیت امنیت و آسیبشناسی آن میپردازد.
در بخشی از ان کتاب میخوانیم: «…عالم گفت: پهلوانان این سرزمین از سر غفلت و حضور سیرک چنان ضعیف شدند که قدرت جنگیدن ندارند و تنها راه مقابله با دیو خشکسالی هم پهلوانان هستند.
پادشاهان بعد از شنیدن این حرف دستور برگزاری مراسم پاسداشت و احترام به پهلوانان را دادند. مردم دستهدسته با آنچه داشتند نزد پهلوانان رفتند و از غفلتشان پشیمان بودند. پهلوانان کمکم قدرتمند شدند و دوباره دیو خشکسالی را به بند کشیدند».
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.