حمایل خادم در پناه حسینیم
از بچگی عشق حمایل بودم. برای مسابقات سرود میخواستند ببرندمان منطقه، رفتم سراغ مادرم، الا و لله که حمایل! مادرم هم که دستی در خیاطی داشت، یکی برایم دوخت. مسئولمان گفت: تو تکخوانی؟ گفتم: نه. گفت: «نمیشه پس! چون بقیه ندارن». من هم توی دلم گفتم: خب میگرفتین! تقصیر من چیه؟ آخر سر تا رفتیم بالای سن، حمایل را انداختم و البته پای عواقبش هم ایستادم. توی تکیه وقتی برای خادمها حمایل آوردند، به من نرسید. دوباره خراب شدم روی سر طفلکی مادرم…
سنم که بالاتر رفت، نظرم عوض شد. فکر میکردم حمایل انداختن لزومی ندارد. امشب دیدم یکی آمده در تکیه و سرگردان است، رفتم جلو و گفتم: جانم؟ گفت: برادر! یکی ماشینش را پارک کرده جلوی پارکینگ ما. رفتم به مداحمان گفتم، اعلام کرد و ماشین را برداشتند. هرچیزی ابزار خودش را میخواهد…
تولید ماهد
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.