خاطرات سفر، حضور و زندگی با یک طلبه جوان که برای اولین بار به سفر تبلیغی رفته است. زن و شوهری طلبه همراه با فرزندانشان برای ایام ماه مبارک رمضان به نقطه ای در جنوب ایران سفر می کنند. در این سفر علاوه بر مهربانی و مهمان نوازی مردم تجربه و اتفاقاتی برایشان رقم می خورد که به پخته شدن آنها کمک می کند.
ناشر سوره مهر
شمارگان 2500
تعداد صفحات 140
نوبت چاپ سیزدهم
سال چاپ اول
قطع کتاب رقعی
نویسنده: زهرا کاردانی
زهرا کاردانی:
زهرا کاردانی متولد ۲۱ آذر سال ۱۳۶۸ در شهر مشهد و دارای مدرک کاردانی گرافیک از دانشکده الزهرا مشهد و طلبه سطح دو جامعه الزهرا است . خانم کاردانی نفر اول بخش سفرنامه در جشنواره اشراق ۱۳۹۶ و برگزیده نخستین جشنواره اخلاق در تبلیغ ۱۳۹۷ است .
برشی از کتاب زنآقا :
ظهر بود. قبل از نماز در زدند. پیرزن آبله رویی بود. گیسهای حنا بستهاش را از وسط باز کرده بود. جثه درشتی داشت. چادرش را به گردن بسته و یک آفتابه روی دوش گرفته بود. فهمیدن حرف هایش از بقیه راحت تر بود. واضح و کم لهجه صحبت میکرد. جلوی در میخواست دستم را ببوسد که اجازه ندادم. اخم هایش را کشید توی هم و گفت حتما توی گوش سیدعلی باد رفته یا بهش بو خورده و یک سری تشخیصهایی که ازش سر در نمیآوردم. آفتابه را داد دستم و گفت: «این کریشکه! بچه را میبری حمام. خوب سر و بدنش رو میشوری. آخرِ کار این آفتابه رو می ریزی روی تمام بدنش. فهمیدی؟» اسمش چقدر هندی بود. و هند چقدر به جادو و اینجور خرافات نزدیک. لابد یک جوری آن محلول به جادو و جنبل مرتبط بود. توی آفتابه را نگاه کردم. آبِ سیاهی لب پَر میزد. بوی عجیب و تلخی داشت. ترکیب پودر بال مگس با استخوان مارمولک آفریقایی و خون پشه!؟ تصورش هم چندش آور بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.